اولین روز تعطیل.......

ساخت وبلاگ
دانشگاه به من یاد داد غروبای سه شنبه چقدر میتونه لذت بخش باشه

اگه چهارشنبه ش تعطیل باشه و قرار باشه پنجشنبه ش رو هم هماهنگ کنی تعطیل شی

وای خدا

چقد سخته واقعا

برنامه ی روزای اول خیلی سنگینه

رفت و امد هم همینطور

از همه اینا گذشته استرس دیر شدن کلاس باعث میشه برای کلاس ساعت 10 از ساعت 6 صب بیدار شم

که مث اینکه داره عادت میشه و امروزم ک کلاس نداشتم و میخاستم حسابی بخابم که جبران شه به طور اتومات بیدار بودم

یک موضوع خنده دار دیگ ک روز اول پیش اومد و من اینقد حالم بد بود یادم رفت ب اون اشاره کنم این بود که با بچه ها داشتیم تو محوطه صحبت میکردیم

یهو دیدیم یک خانوم که رنگ پوستش تیره بود و حدود 45 سال سن داشت و موهاشو ریخته بود رو صورتش و دهنش هم با عرش پوزش یکم بزرگ و گشاد بود و یک عینک دودی بزرگ هم زده بود داشت یک لبخند فوق ملیحمیزد و با ماشین ال90 قرررررمزش رد میشد و به ما نگاه میکرد و دهنش تقریبا به گوشاش رسیده بود

یکی از بچه ها گفت چ لبخندیییی

هممون خندیدیم و منم گفتم چون گذاشتن ماشینشو بیاره داخل خوشحاله

دیدیم دنده عقب میاد دوباره یکی از بچه ها گف یا خدا

برید کنار الان ورقمون میکنه

دیدیم رسید به ما نگه داشت و گفت به شماها لبخندم نمیشه زد؟

هممون فکمون افتاد

چجوری شنیده بود لامصب

حالا دستشم مث ژست عکاسی زده زیر چونش برامون فیگور گرفته

میگف من نمیدونم با شما باید چجوری رفتار کرد به شماها لبخندم نباید زد؟پس باید چیکار کرد

هرچی گفتیم بابا دمت گرم همیشه بخند خیلی هم خوبه

هی ادامه میداد

اخرم گف شما از بچه های معماری هستین؟

یکی گفت نه ک من سریع گفتم اره

اونم فهمید داریم دروغ میگیم چپ چپ نگامون کرد و رفت

حالا ما رو یک استرسی گرفته بود ک نکنه استاد خودمون باشه

دوتا استاد خانوم داشتیم ک هنوز ندیده بودیمشون

کلی دعا کردم استاد ما نباشه و خداروشکر خطر رفع شد

البته اگه استاد کلاس 5 شنبه هم نباشه که عالیه

ولی اون نیس

چون اون باید یک خانوم مومن تری باشه ب نظرم

خلاصه امروزم ک تعطیلیم و باید بشینیم کارای عقب افتادمو انجام بدم

اتاقم حسابی ریخت و پاشه و جزوه هام ناقصه و باید چنتا کتاب بگیرم

کارم درومد

اگ 5 شنبه اون یدونه کلاسو هم جابجا کنم حداقل اخر هفته میتونم به کارام برسم

چ دانشجوهایی داریما

همه داغونا همه خسته ها بچه های کلاس ما هستن

نمیدونم پس اینایی ک همه فشنن و بازو کار کردن و تیشرت جذب میپوشن یا مانتوهای تنگ و کوتاه و موهای رنگو وارنگ اینا مال کدوم رشته هان پس

البته از این دانشگاه هیچی بعید نیس

دیدی همین چلغوزای ریزه پیزه که الان دارن از فرت لاغری و کوچولویی میمیرن ترم بعد هرکول شدن و از کلاس رد نشدن وقتی میخان بیان تو

خداروشکر تبم صبح فردایی که پست قبل رو گذاشتم خوب شد فقط تپش قلب داشتم تا دیروز ک امروز بهترم

روحیه م خیلی بد بود این چند روز ک بازم بهترم

امیدوارم خدا خودش به کسی ک اینهمه فشار و استرس و ناراحتی رو به یک خونواده وارد میکنه نشون بده و تاوانشو ببینن

بخاطر اون اتفاق اونم تو روز دوم دانشگاه حس بدی ب دانشگاه داشتم و لرز برم میداشت وقتی میدونستم باید برم کلاس

ولی داره کم کم بهتر میشه انگاری

چون میترسیدم تا اخر ک قراره چند سال من برم اونجا همین حس رو داشته باشم ک خب عذابه

ب نظرم گنجشکا دارن برای خونه سازی چوب جمع میکننالان از پنجره دیده میشن ک دارن بازی گوشی میکنن

دیشب دوباره یک زلزله حسابی اومد

خداروشکر پس لرزه نداشت وگرنه نمیدونم تو این سرما باید کجا میرفتیم ک بیرون از خونه باشیم

معلوم نیس قضیه چیه ک امسال دهنمون رو سرویس کرد این زلزله

یک جورایی وارد یک مرحله تازه از زندگی شدم ب نظرم

حداقل ادم انتهای مسیرو میبینه و میدونه تهش چیه

از بلاتکلیفی درمیاد

فک کنم مامان اومد

امروز زود تعطیل میشن

من برم

خابگاه...
ما را در سایت خابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gharibejazire بازدید : 112 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 12:36