یونی

ساخت وبلاگ
خودمم تعجب میکنم ک چرا اینقد سحر خیز شدم

البته درسته ک مامی و یلدا هررر روز وقتی میخان برن کلی سروصدا میکنن و من بیدار میشم

ولی تصمیم گرفتم از ابهتم استفاده کنم و دعواشون کردم و دیگ جیکشونم درنمیاد

ولی یک جور دیگ ای بیدارم میکنن

مثلا دیروز بود فک کنم ک یلداعه جعبه مداد رنگیش از دستش افتاد(البته شایدم انداخت) و خ خ خ صدای بلند و بدی داشت

ک منو بیدار کرد

امروزم ک یک اتفاق مشابه بود فک کنم

ولی کلا سحرخیز شدم خودمم

چون ادمی هستم ک نسبت ب تایم حساسم و استرس میگیرم و همیشه هرجا بخام برم جوری برنامه ریزی میکنم ک نیم ساعت زودتر برسم

و مثلا وقتی ساعت نه صب کلاس دارم از ساعت شیش بیدارم

چون یک ساعت صبونه بخورم و یکساعتم حاضر شم و یکساعتم تو راه باشم میشه هشتونیم

الان خودبخود بدنم تنظیم شده و حتی زودتر از الارم گوشی بیدار میشم و غیر فعالش میکنم

اینه ک امروزم از خاب بیدار شدم و گفتم چی بهتر از این ک چایی رو کنار لب تاب و پنجره و منظره پاییزی حیاط ونگاه کردن ب کبوترا و مرغابخورم

حیاط خ خوشگل شده

زرده زرد شده

انگار نورانی شده

دوس داشتم عکس بگیرم و بذارم ولی خدایی حوصلشو ندارم

الان ک فک میکنم من چ حوصله ای داشتم ک یک زمانی همش عکس میذاشتم وبلاگ ها

اونموقع ها جوون و با حوصله تر بودم

الان دیگ حوصله انتقال از گوشی ب لب تاب و اپلود و لینک گذاشتن عکس رو ندارم

ولی خب حیف ک دوروز دیگ درختا لخت میشن و ازشون فقط تنه های چوبی خاکستری و تیره میمونه

ب اون روز میگن مرحله ی افسردگی مخصوص پاییز و غروب پاییز و دلگیر

بگذریم

این هفته نشد چیزی بنویسم

ن جزوه هام رو دوهفته س نوشتم

ن تو وبلاگم چیزای باحال رو

از شنبه همین هفته بگم ک شنبه ترین شنبه ی سال بود

بی رمق و بی حوصله با جزوه های ننوشته

تازه کار تو ازمایشگاه هم داشتیم و من روپوشم حسابی چروک بود و وقت نشد اتوش کنم

البته من ک بلد نیستم و میسوزونم

باید مامی اتو میکرد ک وقت نشد

من مرتب تاش کردم و تو کیفم گذاشتم خدارو شکر بعدا دیدم خودش صاف شده

با یکی از پسرا هم تو گروه بحث داشتم و امادگی اینو داشتم ک اگ دیدمش یک چک بخابونم زیر گوشش

با اعصاب سگی و حوصله داغون و عوامل دیگ بلند شدم رفتم یونی

ضمن اینکه برناممون هم حسابی سنگین بود

از ساعت نه تا چهار پشت سر هم کلاس داشتیم

ولی اتفاقا خ شنبه ی باحالی شد

تو همین یکی دوهفته اول چ ماجراهای عشقی یی رقم خوردا

یکی از کلاسامون یک ساعت زودتر تموم شد

ما هم تصمیم گرفتیم چند نفری بریم کتاب بگیریم

ولی خب سرظهر طبیعتا جایی باز نیس

این شد ک پنج تا دختر و سه تا پسر گفتیم بریم یک سر بزنیم اگ نبود ک میریم دور زدن

یک زوج هم بینمون بودن

خلاصه رفتیم و باز نبود و ما هم ب سمت پارک شهر روان شدیم

یکم نشستیم و پسرا با پیرمردا شطرنج بازی کردن

بعدم رفتیم کافی شاپ موهیتو و اون زوج شیرینی رلشون رو دادن و مهمونمون کردن

خدایی گوشتم گوشتمو خورد با اداهاشون

حالا هی نصیحت کن ک بابا دوروز دیگ میزنین کرک و پر همو میریزین و بهم میخوره ماجراتون

بعد باید اینهمه مدت همکلاسی باشید و هی همدیگه رو ببینید وتحمل کنین اون جو سنگینو

ولی کو گوش شنوا

تازه کیانا جان قبل این ک ب محمد پا بده با یکی از پسرای دیگ بود

البته نبودا

ولی پا میداد دیگ

پسره هم یک جورایی داشت وارد رابطه میشد و پیشنهادشو میخاست شنبه بده

ک وقتی فهمید اصا داغ شد

در کلاسو محکم میکوبید

مث سگ نگاه میکرد

ما ک ترسیدیم خدایی

اونروز رفتیم کافی شاپ و بازار با همکلاسیا و خ خوب بود واقعا

ب عنوان اولین قرار و بیرون رفتن دانشجویی خ چسبید و فراموش نمیشه

یکی از دخترا هم با یکی از پسرای کلاس کل کل فوتبالی داش

دختره استقلالی بود و طرف پرسپولیسی

تو کافی مشورت کرد باهام و گف تولد پسره س

چی بگیرم ک ضایعش کنم

چون شرط رو باخته بود و استقلال پنج شنبه باخت

ب این نتیجه رسیدیم ک لنگ بخره

بعد با کاغذ کادو و ربان ابی کادوش کنه و بده ب طرف

رفتیم یک مغازه ک لوازم ماشین میفروخت

گفتیم لنگ دارین

گف ببخشیدا جناب الان دیگ دوره لنگ گذشته

همه دستمال جادویی و......میگیرن برا ماشین

ما هم سکوت کردیم و رفتیم بعدی

مغازه بعدی یک قواره پارچه اورده گذاشته جلومون

باهاش میشد خونه رو فرش کرد

گفتیم ن عاغا

یکم کوچیکتر میخایم

بعد برامون فک کنم یک متر جدا کرد و وقتی فهمید واسه چی میخایم کلییی اقاهه خندید و گف خ بیچاره رو ضایع میکنید اینطوری

خودشم استقلالی بود و تخفیف داد

کتابم ک پیدا نکردیم و ساعت هفت جنازمون رسید خونه

ولی واقعا خوش گذشت

اون روز رو با همه جزییاتش هیچ وقت یادم نمیره

یکشنبه هم برنامه سنگین بود و اصلا روز خوبی نبود

البته ساعت اول ک کادو رو ب پسره داد کلییی همه ترکیدن و خوب بود مخصوصا ک چهارتاسوراخم کرده بود لنگه رو

ولی ظهر ک ازمایشگاه داشتیم اون پسره ک رابطه دوستیش جور نشد با ملانی و اونی ک با من تو گروه بحثش شده بود اومدن نشستن روبروی ما

شروع کردن ب حرف زدن و تیکه انداختن بهمون

یعنی قشنگ اسکی میرفتن

حالا ن میشد جوابشونو داد

چون استاد اگ میفهمید بیرونمون میکرد و یک دعوای حسابی راه میوفتاد

ن طاقتمون میومد چیزی نگیم

ولی ب سختی اون کلاس رو رد کردیم

کلاس بعدی هم ک اومدن درست پشت سر ما نشستن و ایندفعه حدود نصف کلاس با هم تیکه مینداختن

اخر ملانی جواب یکی شون رو داد و اونم اینقدر داغ کرد ک پاشد از کلاس بره

ولی استاد نذاشت و حسابی کنف شد

بعد شب تو گروه میحرفیدن ک من جوابشونو بدم

ولی اتفاقا من الان یک هفته س ک تو گروه چیزی نمیگم

هرچند ک از خود من حرف باشه

یکم هارت و پورت شد و جوابی شنیده نشد و بیخیال شدن ب نظرم

اینقد یکشنبه اینا حرف مفت زدن و ب ملانی و محمد تیکه انداختن

اون محمد بیچاره خ خ خ مظلوم و خجالتی و باشخصیته

ضمن اینکه خاننده س و گیتار هم میزنه و چون هنرمنده ارادت ویژه ای بهم داریم

طفلکی اینجا غریبه و از گنبد میاد واسه همین زیاد دوست و رفیق نداره و دو سه تان

بقیه ی پسرا کلاس همه با همن

هیچی نمیگف

ولی عصبی شده بود و سردرد گرفت

بعد کلاس دستاش کبود شد و گرفت و بعدم زد ب پا

چن نفر کمکش کردن بیاد پایین و رسونده بودنش خابگاه و زنگ زده بودن باباش بیاد ببرتش دکتر

اونم رفته بود و بستری شده بود و زیر سرم و ازمایش رفته بود

خ دلم سوخت خدایی

اون یکی دوستم ک گریه میکرد براشون

با همه ی این اتفاقات من خسته و کوفته و یک جورایی عصبانی ساعت پنجونیم یکشنبه رسیدم خونه

درست وقتی رسیدم و لباسامو عوض کردم و اومدم ببینم تو گروه چ خبره

این یلدا باعث شد ک یک دعوای حسابیییی پیش بیاد و اعصاب همه بهم بریزه و مغز من ب حالت انفجار برسه

پشیمون شدم ک برگشتم خونه

گفتم یک تنبیهی اینا رو بکنم

بخاطر همین دوشنبه ک فقط از ساعت ده تا یازده و نیم کلاس بود موندم یونی

نهار رو هم با بچه ها تو بوفه خوردیم و کلییی گپ زدیم

جالبه تا ساعتای سه هیچکی نگران من نشد

ملانی هم ک نگران محمد بود یک جوری پیچوند ک بمونه یونی و تا ساعت سه محمد از گنبد برسه و ببینتش

اون یکی هم ک با نامزدش بحثش شده بود و چن روز بود قهر بودن

هممون داغون

بعد نهار بچه ها رفتن و موندیم ما سه تا

تو یونی یک جایی هست بهش میگن لاو استریت بچه ها

خیلی جای باحالیه

کلییی درخت داره و پرنده ها لابلاشون همش ورجه وورجه میکنن و اواز میخونن

نیمکتم داره

پسرا میرن اونجا سیگار میکشن

و هرکی هم قرار داره میره اونجا

ما هم رفتیم و از ساعت یک تا دو ونیم اونجا بودیم

البته داشت دلم ب مامی خعلی میسوخت

دیشب حس میکردم ک خ خودشم ناراحته و دلش بهم سوخته

ولی دلم میخاس بفهمه ک منم همونقدر ناراحتم

خاله رو واسطه کرد و اس داده بود ک کجایی خاله جون

برای نهار میای؟

منم با همکاری دوستان نوشتم ک بیرونم

کلاسم ندارم ولی دلمم نمیخاد بیام

معلوم نیس کی بیام

عاغا این شد ک گوشی من یکسره شد

اولش ک گفتن ج نده

بعد سه چهار بار طاقتم نیومد و ج دادم

خودمم استرس گرفته بودم ک نکنه عصبانی شه

یا نگران

تو عمرم از این غلطا نکردم

خدایی این گوها ب ما نیومده

خ سعی کردم با مامی بد حرف بزنم ولی اصلا ب نظرم جالب نبود

خودشم فهمید دارم غلط اضافی میکنم و دانشگاهم

چیزی نگف

محمد اومد و دیدن همو و رفت امتحان

ما هم اومدیم بریم ک دیدیم بنر زدن جلو در یونی

نوشته بودن:ایا بعد از عهد شکنی امریکا اعتماد ب اروپا درست است؟

تریبون ازاد

دوشنبه ساعت چهار همین محل

ماهم ک از خدا خاسته

از ساعت سه نشستیم و منتظر موندیم شروع شه

محمدم سه و نیم امتحانش تموم میشد

این وسط یک سری ریزه کاریا هست ک خ طولانی میشه اگ بگم

مث روابط و پیشنهادات ک چقد واسطه بازی و اینا هست

خلاصه من ک نشستم همونجا تریبون ازاد و ببینم

اونا هم ک محمده اومد و رفتن با همدیگ چرخیدن تو یونی

طفلکی محمد دستشو کلا بسته بود

عاغا تریبونه تموم شد

ساعت پنج بود فک کنم

ملانی هم باباش زنگ زده بود عصبانی ک برگرده خونه

و اونم بی خبر رفته بود

منم دوست دوران دبیرستانمو دیدم یکم گپ زدیم

بعد اون دوستمون ک با نامزدش قهر بود(فتحی) رفت خابگاه و ب من هم موضوع رو گف ک اگ محمد ب من چیزی گف درجریان باشم

منم برگشتم خونه ساعتای شیش بود گمونم

همه مهربون شده بودن

دیدم نهارم گرفتن و طفلکیا جشن اشتی کنون راه انداخته بودن ک من نیومدم

اون نهار اشغال بوفه رو خوردم

واقعا دلم کباب شد

ولی خب حوصلمم سر میرفت اگ نمیموندم

یک مورد دیگ از شنبه رو هم یادم رفت بگم ک خ باعث خوشحالیم شد

بخاطر اتفاقی ک روز دوم یونی برام افتاد

باعث شد خیلیا نظر بدن و قضاوتم کنن اونم خ ناعادلانه و اشتباه

ک تو دلم مونده بود ک بهشون بفهمونم ک اشتباهه و درضمن من میدونم پشت سرم حرفیدید

شنبه همون شخص رو دیدم

با هم صحبت کردیم

اون خودش بحثو شروع کرد و معذرت خاست

گف من راجبت اشتباه میکردم

واقعا برعکس چیزی هستی ک من فک میکردم و خودت باعث شدی ک نظر من عوض شه

کلییی هندونه داد زیربغل من و منم ک داشتم ذوق مرگ میشدم دیگ

خ خوشحال شدم ک بالاخره خودش فهمید اشتباهشو

دیگ اینکه برای اولین بار واسطه شدم برا یکی

اخه کلی ازم خاهش کرد

خودشم دید ک همه تلاشمو کردم ک جواب بگیرم

حالا درسته ک منفی بود جواب طرف

ولی باید ازم تشکر میکرد بیشعور

برا همین تصمیم گرفتم دیگ هیییچ وقت برا کسی واسطه نشم

ب خصوص ک سر همین موضوع واسطه شدن با اون پسره بحثم شد و کار ب دعوا رسید

امروزم عصر کلاس دارم ک تداخل داره

استادم از رشت برگشته بعد یکماه

ولی نمیتونم برم کلاس

چون خودم یونی کلاس دارم

از ساعت سه تا هشت شب

ولی عاشق سه شنبه هام

چون ادبیات دارم

ولی بعدش خ بده

با فلاح کلاس زبان دارم ک خیلی استاد خشک و خسته ایه

فک میکنم تازه داره فصلنامه ی دانشگاه ما اغاز میشه با کلیی ماجرا

ازین ب بعد زودتر مینویسم ک مجبور نشم چنتا مطلب رو با هم بگم و طولانی شه ک دوساعت تایپ کنم و وقتم گرفته شه

موضوعات ریز رو هم در برنامه های بعدی خاهم گفت

خابگاه...
ما را در سایت خابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gharibejazire بازدید : 129 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 12:36