ترم اول دانشگاه

ساخت وبلاگ
کم کم داریم ب پایان ترم نزدیک میشیم و امتحاناتمون شروع میشن

این هفته ک بهترررییین هفته ی دوران تحصیلی و شاید عمرم بود

ما شنبه ها و یکشنبه ها برناممون خیلی سنگینه

از صب تا عصر کلاس داریم

کلا حسابی خسته میشم و انرژیم گرفته میشه

و بیشتر ساعتای کلاسای شنبه یکشنبمون با دکتر فانیه

و این هفته کنسل شد

واییییی خدا خیییلی خوب بود

کلا شنبه یکدونه کلاس رفتیم با دکتر رحیمی ک اینقد استادشو دوس دارم و درسشو

تفریح بود برام

و یکشنبه هم فقط ازمایشگاه داشتیم عصر

اونم خیلی خوب بود و تفریح بود

دوشنبه هم ک کلا یک کلاس بیشتر نداشتیم

فقط از استادش دلگیر بودم  ک اونم اینهفته مهربون شده بود

و اما دیشب

دیشب ب یاد موندنی ترین شب زندگی دانشجوییمون بود ک تو پست بعدی میگم ک همیشه یادم بمونه و پست اختصاصی ب خودشو داشته باشه

اینقد اتفاق و ماجرا داشتیم این مدت

مخصوصا تو دانشگاه ک نمیدونم از کجا بگم و چقد حیفم میاد ک ننوشتم

مختصرشو میگم ک سارا انصراف داد و خیلی یهویی رفت

خییلی خییلی ناراحت شدم

دوستای خوبی پیدا کردم و با یکنفر از پسرا هم دعوام شد

ادبیاتم هم بیست شدم ک اونو هم باید تو یک پست جدا بنویسم

و اینکه بالاخره مامان ماشینو فروخت و یک ماشین دیگ گرفت

چقد دلم تنگ میشه برا ماشین

ماشینی ک همه ی اولین هامون تو اون بود

حدود ده سال باهامون بود

ولی ماشین خوبی بود

دلم براش تنگ میشه

چ بارونی گرفته الان

دیشب نم نم و الان ب شدت میباره

مرغ و خروس یلدا تو حیاط حسابی اب کشیده شدن

خاله زهره رفت و بردشون تو خونشون

خلاصه دانشگاهه و ماجراهاش

دوستیاش

دشمنیاش داستاناش شایعاتش ماجراهای عشقیش و.....

سپیده رو هم چن باری تو بوفه دیدم

با دوستاش بود

هردومون ب روی خودمون نیاوردیم ک همو میشناسیم

ولی از دیدنش خوشحال نشدم

یاد دوستیه 16ساله ی قشنگی ک داشتیم میوفتم و یاد کاری ک باهام کرد و هنوزم بعد از سه سال نمیتونم فراموشش کنم و ببخشم

ولی بازم بدشو نمیخام

اونم شرایط خوبی نداشت و الانم شاید نداشته باشه

دلم میسوزه بهش و نمیتونم بدشو بخام

حیف شد ک سارا رفت

دلم واسه گپ زدنامون تو بوفه و گوش دادن ب نصیحتاش ب عنوان یک بزرگتر خیلی تنگ میشه

وقتی ب این فکر میکنم ک یعنی دیگ ممکن نیس هیچ وقت ببینمش گریم میگیره

کسی ک اولین بیرون رفتنای دسته جمعیمون با اون بود

ب عنوان بزرگتر همیشه راهنماییمون میکرد و جزوه هاش همیشه کامل بود و بهمون میداد

خیلی برام سخته واقعا دلم تنگ میشه

26 همین ماه هم تولد و اش دندونی بردیاس

یک سالش شد بچه

یادش بخیر پارسال همین موقعا چقد درگیر کلاسای کنکور بودم و اعصابم بهم ریخته بود

بعد خبر دادن ک پریسا رو بردن بیمارستان

منم بعد از کلاس سریع رفتمو بچه ب دنیا اومد

چ شب جالبی بود

کلا تا یک ماه همه تو تکاپو بودن برا عضو جدید خونواده

چقد زود گذشت

نمیدونم این مطلبو چجوری تمومش کنم

فقط یک پایان مینویسم

پایان

خابگاه...
ما را در سایت خابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gharibejazire بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:59